تو زاده خواهي شد به خاطر شعر

تبلیغات در سایت ما

وزمتر نو

دسته بندی ها
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 2
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 62
  • بازدید دیروز : 0
  • ورودی امروز گوگل : 6
  • ورودی گوگل دیروز : 0
  • آي پي امروز : 21
  • آي پي ديروز : 0
  • بازدید هفته : 62
  • بازدید ماه : 87
  • بازدید سال : 141
  • بازدید کلی : 21473
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.219.40.177
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • درباره ما
    وزمتر نو
    به وبلاگ من خوش آمدید
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی

    آمار وب سایت:
     

    بازدید امروز : 62
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 62
    بازدید ماه : 87
    بازدید کل : 21473
    تعداد مطالب : 17
    تعداد نظرات : 2
    تعداد آنلاین : 1


    تو زاده خواهي شد به خاطر شعر

                         تو زاده خواهی شد به خاطر شعر

    نیم نگاهی تحلیلی بر اشعار «بیژن» نجدی

    (مهدی رضازاده)

    بیژن نجدی شاعر دهه های دور است . اینسو شاملو ، فروغ و رحمانی و سویی دیگر رؤیایی و شعر حجم و باز سویی دیگرتر احمدرضا احمدی و ، شاپور بنیاد و م مؤیدو... موج نو .... حضور جدی تر نجدی ابتدا با شعر و بعد داستان از هفته نامه «کادح» آغاز شد؛ بهمن 1368 با بیوگرافی کوتاهی از او همراه با دو شعر «کف دست تابستان»  و «دریاکنار» که حضور مانا و گسترده وی را در شعر نشان می داد. از آن پس هر چند گاهی با شعرهای دیگری از نجدی در نشریات گیلان و تهران اعم از «کادح» و «نقش نقلم» ، «بشنو از نی » و بعد برخی از ماهنامه ها روبرو شدیم.

    نجدی تربیت و طبیعت «کلمه» را شناخت ، با پوست و گوشت خود حس کرد و چنان با کلمه ها صمیمی شد که بهترین شعرها از او زاده شد. شعر همیشه و لزوماً محصول تجربه های شاعر نیست . تمام شعر«کلمه» است و همین رفتار با کلمه است که از او شاعر برتر می سازد.

    «تو زاده خواهی شد به خاطر کلمه/با گوزن خواهی ریخت بر قالی و رنگ/رنگ، رنگ، رنگ. بخاطر کلمه /در خاطرات شیشه خواهی شد / و هرگز نخواهی مُرد.»

    نجدی می گوید: «برای من شعر، حضوروحشی و وحشت زده و بی قرار«من» است . درون اشیاء ، سنگ ها ، لحظه ها ؛ مثل لحظه ای که یک ساعت کهنه می شکند ، حضور «من» در صدای یک فروشنده دوره گرد و هرکدام بهانه ای برای آنکه شاید بتوانم یک رابطه سیال بین عینیت و ذهنیت پیدا کنم . در چنان لحظه ای ، ذهن من تابع قوانینی مثل جاذبه زمین نیست ، بلکه تابع قوانینی است که من آن را آرزو می کنم . همین حالا چقدر دلم می خواهد برای سپید رود صندلی بگذارم که بنشیند.»و همین کار را هم انجام می دهد . او نه تنها برای سپیدرود پیر صندلی می گذارد ، برای باران بالا بلند هم قالیچه می اندازد. نگاه کنید:

    «ستون شن ، بر شانه های برف گرفته ی زاگرس/ که تکیه کند باران سرزمین من / ونیمکتی بر البرز/که بنشیند گاهی ابر/ پس صندلی گذاشته ام در بالکن / دست های باران در دستم ، سرد/ بفرمایید بنشینید باران بالابلند من / قالیچه انداخته ام زیر پاهایت...» 

    و همین طور ادامه می دهد و در آسمان پر از ابر، سراغ فرشتگان را می گیردو از ابرها ماه را طلب می کندو... تا به سنگ ها به آسمانی می رسد. آنگاه از ابرها می خواهد پیش از آنکه راهی سفر شوند به قاره های ما ، به سرنوشت خاک نظری بیفکنند. شعر نجدی شعری است غنایی ، لطیف اما این شعر به علت شگردهای غریب و ناآشنا که خاص خود اوست ، به نحو عجیبی عادت های من مخاطب را درهم می ریزد:

    « یه حبه قند / خودشو انداخت توی لیوان بلند و بلور/باز شد/ ذره ذره تنش بوی چای گرفت/ چه صبحی تلخ!/ چه صبحی سوخته و سرد/ کنار لیوانی پر از باغ های چای / و چقدرگریستیم من و تو/ در آنکارا / توکیو/ هایدپارک مه گرفته لندن/به خاطر لاهیجان.»

    همه شاعران صاحب سبک از هنجارهای عادی زبان گریزهایی دارند، اما خروج نجدی از نُرم متعارف زبان افراطی است ؛ چنانچه در کمتر پاراگرافی از شعر او می توان به عادی ترین کلام روزمره دست یافت و همین درگردیسی در شعر اوست که از نجدی شاعری خاص می سازد.غریب نویسی نجدی مسئله ای بزرگ و مهم است که به سادگی نمی توان از آن گذشت.شاید به همین خاطر است که خواننده آسان طلب در اولین برخورد با کارهای او می گریزد اما مخاطب هوشیار و پیگیر دل نمی کند:

    «پنجره ، زیبایی / دیوار اهریمن / در زشتکاری دیوارست و کوچه ها / سفال ها ، اما بی گناهانند/ با اندام خمیده شان./زیر پای آنتن ها / سفالی می نگرد/به بازاربورس / سفالی می نگرد به ناخن جنگ/در چشم اسفندیاری تاریخ/ سفالی می نگرد به طلا/ که یک سنت بالا رفت / به نفت که دو پنی افتاد./ سفال ها ، / این ساکنان سقف/وارثان برهنه ی باران/به موج موج صداست که می نگرند/به دانه دانه ی تصویر / در آسمان پر از آنتن.»

    این شعر که با یک غم آوای اجتماعی و فلسفی آمیخته است ، مرحله چشم گیرتری از مهارت های ذهنی شاعر است . یأس ، زوال و تنهایی با بار سیاسی ویژه ای که ذهنیت شاعر را فراگرفته است حضور دارند. و جنگ با مفهوم جهانی اش نگاه برتری دارد.در کُل شعر نجدی را باید با چشم های گوناگون یا با عدسی های قوی دید و آنگاه ارزش های زیبا شناختی و اجتماعی آن را داوری کرد.نگرش نجدی به هستی ، به جامعه ، نگرشی هنری است که در سیر و سلوک شاعر و شعرش متکامل می شود؛ که این نگاه اساساً از دل شعر و ماهیت غنایی آن به گونه ای خود انگیخته و حسی مایه گرفته است . او انسان را با ارزش هایی که دارد ارزیابی می کند . سمت هوشمندانه این گرایش خود جوش به انسان او را از احساس نخستین و شناخت عاطفی در شعر جدا نمی کند. این گرایشی است که شاعر هرچه در آن پیش رفته است پالوده تر شده است . نگاه کنید به این شعر؛ او با بکار گیری امکانات روایت داستانی به صورت خود آگاه که یکی از مختصات زیبایی شناختی خاص اوست ، حرکت می کند:

    «بوی نان داغ/راه می رود، در کوچه های افتاده زیر صبح/با چادر سیاه پیرزنی که سنگگ خریده است./خانم رو گرفته ، می گذرد/با زیر ابروی پر شده /چند شنبه ؟ کدام ماه بود ، کدامین سال؟/ که صورتش را بند انداخته /رفته بود روی سفره عقد؟/چهار دندان/ به دهانش اما زرد/ یادگار صدف/ای بی صدایی لبخند/در قاب / در شیشه / روی رف./ .../ این خانم / که پستان هایش / (کدامین قرن؟)/درد می کشید در لحظه ی شیر/ پسرش بالابلند/همین پاییز بارانی ست/ و عطر تنش / بوی نمک دریاست/این خانم/ این خانم /که دستمال گریه اش/ روزنامه هاست/ کنار سماور روشن ، استکان خالی چای / و اندام سرد شده ی سنگگ / از پنجره به کوچه می نگرد/ به زنی که با چادر و نان می گذرد.»

    اندیشه در ذات شاعرانه نجدی جایگاه ویژه ای دارد. تکامل ذهنی شاعر در گرایش انسان از این خاصیت برخوردار است که او نه تنها احساسی را به یک تغییر کیفی ادراکی می کشاند ، بلکه به هستی همه جانبه و عمومی انسان و زندگی با آمال و رنج هایش رهنمون می کند.در این رویکرد غنایی به «انسان» است که گاه شعر او را به زبانی اروتیک و عاشقانه یا روابط بی واسطه طبیعت و انسان ، انسان و کار و نوستالژک تبدیل می کند و افق های قبل کشف را بر مخاطب دقیق می گشاید:

    با خانه و خیابان ها/کوچه و میدان هاش/ در آغوش من است . لاهیجان/ایستاده ام بر مزار شیخ زاهد گیلانی/ بوی باغ های چای را می مالم به تنم./شاخه های درخت انار/بر شانه های من است /انگار برگ پوش شده ام/در فرقه ای گیاهانه/زنبیلی پر از پیله های ابریشم/دور می شود بر استخوان کتف یک گیله مرد./و پروانه ای در پیله ی من . این شهر/پیر می شود به رؤیای ابریشم/ استخر لاهیجان / استخر و افسانه / استخرو میعادگاه مرغابی عاشق / ملحفه ای ست آبی و خیس/ روی تن برهنه ی مهتاب / نبض کارخانه های برنج / آهسته می زند روی مچ دست های من .»

    آنگاه شاعر با دست هایش سلام می دهد به همشهری که از دهانش بوی کلوچه می آید و بعد سیاه پوش قهوه خانه ای می شود که در مسیر راه کمر بندی لاهیجان از بین رفته است و در پایان با بیانی خطابی به «آقاشیخ زاهد گیلانی» که اکنون خود نیز در کنار آرامگاهش آرمیده است، شعر بلندش را به پایان می برد.در اغلب شعرهای نجدی ، مخاطب با «فلسفه شدگیِ» اشیاء روبرو می شود. اشیاء باز تاب و کنشی انسانی می یابند ، هرچند تشخص در اشیاء از موارد نادری نیست که در شعر شاعران رخ می دهد، اما درشعر های نجدی با خلاقیت خاصی همراه است که خاص خود اوست.اکتاویو پاز می گوید:

    «شاعر آن کسی نیست که اشیاء را می نامد بلکه کسی است که نامشان را حذف می کند.»

    اشیاء در شعرهای نجدی در ایماژی کارسازبه خود جوشی و فوران شاعرانه ای مبدل می شود که احتمالا برای برخی از مخاطبان شعر او غریب خواهد بود :

    «تنیس، روی میز/تنیس بر مهربانی های چمن/در آسمان با ماه/هلال و بدر/ بدرو هلال / هلال ـ بدر/ تنیس در روزنامه با فریاد گاز اشک آور/با عصمت انسان و تقدس درد، روی تلکس خبرگزاری ها / ـ سنگ و استخوان / سنگ ، استخوان و سنگ/ تلیک ـ تلک / تلیک ـ تلک / تلیک...»

    نجدی در این لبریختگی ها که در آن «اشیاء» منشی انسانی و حیاتی می یابند ، با حس زیباشناسانه ای ، انکار نگفته ای را در ما گفته می کند . پندار شاعر از سکوی واقعیت حرکت کرده است تا به ماوراء برسدو این عبور با تکاپوهمراه بوده است ، تا شاعر از واقعیت یک سکوی پرتاب برای خودش بسازد. او به جای عبور از خطی مستقیم ، ناهمواری ها را می آزماید، بر خلاف جریان آب شنا می کند، انگار دراین مخاطره است که او توانسته است به ابعادی چند وجهی در شعر تقرب یابد.نجدی در شعر با توقعی زیباشناسانه به سراغ فرم رفته است و در این حرکت مضمون هم مؤثر بوده است :

    «آمدند /از ناگهانی دریا / تن، باگیاهان دریایی/ در چشم شان نگاه ماهی ها/ آمدند/از رودخانه ، تا شانه هاشان کف/ در دست هاشان دف/ با حنجره ای پر از باران / مادران ، کاسه های شیر/ کولی ها . فنجان سیاه و خالی قهوه آوردند/ گیله مردان پای تا زانو در گِل/ برنج و موسیقی / و درختان زیتون / تاج خار/بدرقه شان کردند / تا سنگ و ساحل خلیج فارس رفتند.»

    شعر مدرن به اعتباری کشف و رؤیاست، غامض و غیر عقلایی ؛ به همین جهت است که فراتر از واقعیات روزمره پرواز می کند ، آنگونه که واقعیات بیرونی در مقابل هدفش باید رنگ ببازد.کلوداد موندمانی در کفش های «امپدوکل«Empedocle»می نویسد: «ناقد کسی نیست جز همین خواننده جدی ، که اثر ادبی برایش تنها سرگرمی گذرایی به حساب نمی آید ، بلکه آن را علامت ، نشانه و شهادت زندگی روحی اش می داند که توسط نویسنده یا شاعر برجای گذاشته شده باشد، همچون کفش هایی که می گویند امپدوکل ، قبل از رفتن به سوی آخرین سفرش در کرانه های اتنا (ٍٍEtna) بر جای نهاد.»در این نقد و بررسی به هیچ وجه ادعا نیست که تنها راه دستیابی ممکن به شعرهای نجدی است و یا آثار وی را می توان اینگونه سنجید و یا موارد ارزیابی قرار داد؛ چون جای دارد که از انبوه شعرهای چاپ شده و نشده این شاعر فقید مجموعه هایی تهیه شود. گزینش کارهای نجدی هم کاری بس دشوار می باشد . افسوس که «مرگ» مهلتی نداد که خود در طول زندگی شاعرانه اش به چاپ آثارش در زمینه (شعر و داستان) مبادرت ورزد. نقد آثار شاعران و نویسندگان بزرگ به هر شیوه ای که باشد ، غیر کافی است ، شاید هم نمونه ای بارز از نوعی شناسایی مبهم است .باشعر «وصیت» که از شاهکارهای بیژن نجدی محسوب می شود ، بحث جامع تر و برتر آثار نجدی را به صاحب اندیشان اهل فن واگذار می کنم :

    «نیمی از سنگ ها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام / با دره هایش ، پیاله های شیر/ به خاطر پسرم /نیم دیگر کوهستان ، وقف باران است / .../ دریای آبی و آرام را / با فانوس روشن دریایی / می بخشم به همسرم /.../شب های دریا را بی آرام ، بی آبی / با دلشوره ی فانوس دریایی / به دوستان دور دوران سربازی/ که حالا پیر شده اند . / .../ رودخانه که می گذرد زیر پل /مال تو/دختر پوست کشیده ی من بر استخوان بلور/که آب/پیراهنت شود تمام تابستان/.../هر مزرعه و درخت /هر کشتزارو علف را / به کویر بدهید، شش دانک/ به دانه های شن ، زیر آفتاب / از صدای سه تار من/ سبز سبز پاره های موسیقی/ که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام روی رف / یک سهم به «نی»بدهید/ و می بخشم به پرندگان/رنگ ها ، کاشی ها ، گنبدها/ به یوز پلنگانی که با من دویده اند /غار و قندیل های آهک و تنهایی / و بوی باغچه را / به فصل هایی که می آیند / بعد از من ...»      

     

     

     

     

     

     


    مطالب مرتبط

    بخش نظرات این مطلب


    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه:







    تبلیغات
    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وزمتر نو و آدرس vezmatarno.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    یک تالش - درود داداش.
    کرسی گیلک شناسی تشکیل نشده که فدات شم.

    یه سری به سایت تالشان دکتر عبدلی بزن و خبر تشکیل رادیو تالشستان و کرسی تالش شناسی را ببین. بدردت می خوره داداش.

    - 1392/3/11/vezmatar
    وزمتر عزيز قلبا دوستت داريم - حق را بايد قبول كرد كه مفسر و تحليلگر خوبي هستيد . - 1391/8/10
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    به وزمتر نو امتیاز دهید